خیلی خسته شده بودم، نفسهایم به شماره افتاده بود، از نیرو و قوت در چهار ستون پیکرم خبری نبود، از دور مردی با پیراهن آبی و کلاه سرمهای رنگ را دیدم که روی صندلی چوبی لم داده بود، نزدیکش شدم، همان طور که داشت خمیازه مشمئز کنندهای میکشید سلام کردم
- بله، امری داشتید
- آقا قسمت شکایات مردمی کجاست؟
- چه کار داری؟
- میخوام موردی را گوش زد کنم
نیش خندی زد و سر تا پایم را چند باری سیر کرد و زحمت چرخاندن زبان چند مثقالی را به خودش نداد و با انگشت انتهای راهرو را نشان داد. به انتهای راهرو رسیدم خبری از قسمت شکایات مردمی نبود. نیروی خدماتی را دیدم که مشغول تمیز کردن راهرو بود از او پرسیدم و گفت باید به طبقه بالا بروم. بالاخره پیدا کردم اما درب اتاق بسته بود و بعد از نیم ساعت انتظار مسئول محترم تشریفشان را آوردند. موضوع را مطرح کردم و بادی به غبغبه انداخت
- درسته کارت رو راه ننداختند ولی شما هم مقداری کارمندان ما رو درک کنید اونها هم آدمند و طبیعیه اختیارشون رو از دست بدهند، حالا شما مورد را کتبی ذکر کنید ان شاء ا.. که حل میشه
- کی بیام جواب بگیرم؟
- زنگ بزن، معلوم نیست، بیکار نیستیم که بشینیم فقط به شکایات مردمی رسیدگی کنیم
*******************************
- آقا چقدر تقدیم کنم؟
- صد تومن
- کرایه این مسیر 50 تومنه
- میتونی سوار تاکسیهایی بشی که 50 تومن میگیرن
صد تومن دادم و شماره تاکسی را برداشتم، و با اداره نظارت بر تاکسیهای تاکسیرانی تماس گرفتم و شخص پشت خط شماره را گرفت و قرار شد نتیجه را گزارش بدهند و من هنوز مسیر 50 تومانی را صد تومان کرایه میدهم و امروز که با خودم خلوت کرده بودم به این نتیجه رسیدم که توقع بیخودی دارم و مسئولین بنده خدا چه گناهی کردهاند که گیر من افتادهاند؛ پس من نیز رام میشوم و از چیزی شکایت نمیکنم و سرم را مثل ... پایین بیندازم و در کار مسئولین عزیز و دلسوز نظام کارشکنی نکنم و اگر سیستمی به نام بروکراسی در این نظام ریش دوانده حتما اسلام به آن توصیه کرده و خدا و پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) از آن راضی هستند
نتیجه گیری:
گر خواهی خدا از تو گردد خشنود تا توانی چاله در چاله درست کن